man mineviisam man mineviisam
درباره ما


به وبلاگ من خوش آمدید

پیوند روزانه

هاست لینکوس
حمل ارسال خرید ماینر از چین
حمل و نقل هوایی چین
قلاده اموزشی شوک دار
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


man mineviisam

rooman
پست ششم
موضوع: <-PostCategory->

 

-خودم میام

-برای من مسولیت داره

-شما ب مسئولیتت برس نترس انقد شخصیت دارم ک نزنم فرار کنم تا اخرش هستم

اوه اوه چقد لاتی حرف زدما !!! بنده خدا ویبره رفت ی ثانیه ولی خدا رو شکر دیگ بازو بنده خدامو ول کرد اوه اوه اینجا رو باش همه جور ادمی اورده بودن معتادش ادمیزادش همه چی در و دیوارارم پر کرده بودن از هفته دفاع مقدس و اینا امریکا هیچ غلطی.....اووووووووقتی میرفتیم همه ب من ی نگا میکردن و ی پوزخند میزدن کثافطا فک کرده بودن از اونام احمقا اگ بدونید من کیم!!!!بله چی میگی شما من نفر اول صحیفه سجادیه تو کشورما!!!!!بعد باید الان کارم ب این جا بکشه ک فک کنن من....اوففف رفتیم پشت ی در نشستیم زنه اومد بغل دستم نشست

-خانوم میشه بگید برام روسری چیزی بیارن؟من ک ابروم رفت ک

-از این جا جم نمیخوریا!!!

 بعدم منو سپرد ب سرباز رو ب رویی سرباز صلواتی  نخندید بابا بنده خدا فامیلش  صلواتی بود صلواتی خخخخخ

ی پنج دقیقه اینا اونجا بودم بعدم اون سربازه رو احضار کردن ولی بنده خدا انقده عجله داشت ک رفت تو در چ خر تو خری اینجا ها !!!!حالا بگو بدبخت انگار بالا سریت کیه من ی دو س دقیقه دیگ ام اونجا بودم یعنی واقعا ی روسری اوردن انقده سخته؟اون سمیعی ک رفت کلا مفقود الاثر شد اینم از این زنه یعنی من میرفتم میگفتم برام کار خونه روسری بسازه ک سریع تر میشد!!!!!والا

همین جوری داشتم روح مبارک زنه رو مستفیض میکردم ک اومد خدا رو شکر اومد بنده خدا نفس نفس میزد

-دستتون درد نکنه فقط قابل اعتماده دیگ من رو مو هام حساسم

-اره ......الان..تازه خریدمش

اخی دستش درد نکنه

-دستتون درد نکنه ممنون

-کاری نکردم عزیزم......بیا بریم تو ابدار خونه روسریتو بپوش

با هم رفتیم تو ابدار خونه البته زیادم از اونجا دور نبودا !!!!روسری مشکی بود هیچ طرح خاصیم نداشت جزاینکه از این بزرگا بود ودورشم با از این چیز کوچیکا سفید 5 ردیف رفته بودن کلا طرح جالبی داشت بهتر از هیچی بود پوشیدم از تو کابینت های شیشه ای ی نگاهی ب خودم انداختم یکم موهامو جمع کردم ی نگاه ب جای پنجول های گربه انداختم ....هی خدا  برگشتم سمت زنه  دیدم داره با لبخند نگام میکنه

ی لبخند زدمو گفتم:خوب شد؟

-اره خیلی خوبه

ی لبخند بهش زدم اخی چ مهربونه عزیزم

رفتیم بیرون پلیور ارمانو در اوردم و دستم گرفتم حالا بهتر شد پلیور دستم بود ک همون پلاستیکی ک توش روسریمو گذاشته بود داد بهم

-بذار تو این

-ی لبخند زدمو گفتم:ممنون واقعا راستی شما خودت پول این رو سری رودادی؟

-اره عزیزم قابلتو نداشت

-ن ممنون خیلی تا همین جاشم برام زحمت کشیدیدچقد شد؟

-عزیزم این جا جاش نیست حالا بعدا حساب میکنیم ولی خودمونیما واقعا دختر خوشگلی هستی

سرمو انداختم پایینو گفتم :شما لطف دارید

-ای ای چ خجالتیم میکشه هر کی ندونه من ک اون جا بودم دیدم بنده خدارو دستش رو شیکوندی ....

یکم دقت کردم دیدم عهههههه اینکه همون سمیعیه !!!!چرا تا الان نفهمیدم

-تقصیر خودشه خودش پا رو دمم گذاشت

ی تیز خندی کرد و با هم رفتیم سمت همون اتاقه

-راستی صلواتی کجاس؟

-هیچی فک کنم ما فوقشون باهاش کار داشت رفت ....

-یعنی تو رو ول کرد چ ادمیه ها!!!!!!!

-نگید بابا بنده خدا انگار خیلی عجله داشت

-اهان فهمیدم حتما این سرهنگ تهرانی باهاش کار داشت .....

یکم چین ب ابروم دادم ک گفت :همون ک با اون پسر عموت دست داد !!!!ای باباجوونه ...

فهمیدم کی رو میگه ...

-حالا چرا اینهمه عجله!!!!

-شما ک نمیدونی ی هفته است اومده خون همه مون رو کرده تو شیشه کوچیک و بزرگ بهمون زور میگ........

اقا پلیسه-خانم سمیعی من با شما کار دارم خانم مشفق لطفا بفرمایید تو ...

اخی بنده خدا دلم براش سوخت ببین این دیگ چ غولیه ک این همه ازش میترسن

من-نه نه اقای ....

اون-نمیخواد ماست مالی کنیدش خانوم بفرمایید تو...

بعدم رفت تو ...ی نگاهی ب سمیعی بنده خدا انداختم یکم دیگ ادامه بده حتماگریه اش در میاد برگشتم رو بهش گفتم :نمیخواد بترسی عموی خودم پلیسه بهش میگم ی کاری برات بکنه

-ممنونم

-خواهش

رفتم تو ک دیدم خان عمو واون پیر مرده واین پسره مظلوم گیر اوردن این عمو کی رفت تو این سوراخ موش؟من ک تا عمو رو دیدم یخم باز شد گفتم :چیه مظلوم گیر اوردید ؟چند نفر ب ی نفر؟

-عمو یکم خندید وبعد گفت :ای شیطون باز تو چی کار کردی ؟

من-ای بابا عمو جون همچین میگین انگار من چقد شیطونم !!

-ای وای من این جور حرف زدناش یعنی کارمون زاره

یکم اخم کردمو گفتم :عمو جون معرفی نمیکنید

عمو هم ک معلوم بود ب زور داره خنده شونگه میداره گفت :سرهنگ تهرانی و

ب پشت سرم اشاره کردو گفت:اینم سرهنگ تهرانی

منم حالت بی خیالی ب خودم گرفتم ورو ب پیر مرده گفتم:از اشناییتون خوشبختم اقای تهرانی

اونم ی لبخند زد وگفت :همچنین دخترم

اون پسره هم رفت کنار باباش نشست یعنی نمیدونم چی کاره شه ها ولی حتما ی کاره ای هستن دیگ

عمو-دخترم احتمالا داری فک میکنی ک این دوتا چ نسبتی با هم دارن سرهنگ تهرانی واونیکی سرهنگ تهرانی با هم....

حرف عمو رو قطع کرمو گفتم:پدر وپسرن !!!!!

عمو-اره!!! دخترم بشین سرپا خسته میشی

ی با اجازه ای گفتم ونشستم

همون سرهنگ تهرانی کبیر ی نگاهی بهم انداخت وگفت:خوب دخترم چرادست اون اقا رو شکوندی میدونستی میتونه ازت شکایت کنه ؟

ی لحظه هجوم خون ب صورتم رو حس کردم لعنتیا !!!! چشامو بستموی نفس عمیق کشیدم وبا صدایی ک از زور عصبانیت میلرزید بدون اینکه فکری کنم گفتم:ببینید سرهنگ تهرانی کبیر میشه بگید چرا میتونه شکایت کنه؟بگه چون این خانوم از خودشون دفاع کردن دارم شکایت میکنم؟هوم؟

همه این حرفا رو در حالتی میزدم ک با چندش صورتمو جمع کرده بودم عمو بلند شد اومد جلو و ی لیوان اب ریخت داد دستم ب منظور دستت درد نکنه ی لبخند تقریبا محو زدم وچین وچروکای صورتم رو جمع کردم

-دخترم ایدا جان چی شده؟تو از کی تا حالا انقد عصبی شدی ما نمیدونستیم؟هوم؟باید ب مامانت بگم .دخترم زیاد خودتو اذیت نکن اگ دوباره نفست بند بیاد میخوای چی کار کنی؟

جواب اینهمه محبت عمو فقط ی جمله بود :چشم عمو جون بریم سراغ بقیه اش

رومو کردم سمت سرهنگه وگفتم:میشه بگید همون اقا رو لطفا بیارن ؟

-نه دخترم شما انگاری زیاد برات خوب نیست ...

-نه متاسفم برای چند لحظه عصبانی شدم حالا حالم بهتره این موضوعم برام در این حد ارزش نداره ک خودمو تو دردسر بندازم میشه بگید بیارنش؟

-دخترم قول دادیا!!!

-بله

بعدم همون حالت سیخ نشستن خودمو حفظ کردم راستی یادم افتاد ک ب اون سمیعی بنده خدا قول دادم

-راستی اقای تهرانی صغیر!!!!!

-خانوم صغیر کبیر چیدنتون چیه دیگ !!!!

-بله متاسفم ولی خو دوتایید دیگ !!!

اصلا لحنم لوس نبود ایو ل ب خودم دمم گرم

-خوب حالا کارتون

-میشه از خیر خانوم سمیعی بگذرید بنده خدا با اسرار من داشتن تعریف میکردن

-نه نمیشه

منم دیگ هیچ حرفی نزدم یادمه ی زمانی کداشتم تست های شخصیت شناسی رو تو اینترنت میخوندم کسی ک انگشترش رو تو کدوم انگشتش میندازه چ شخصیتی داره الانم این اقایی ک انگشترش رو تو اون انگشتش انداخته یعینی میخواد دیگران التماسش کنن ک منم جزو اون افراد نیستم کاری نمیتونه بکنه که همون جوری سیخ سر جام نشسته بودم ک اون پسره رو اوردن اوخی بنده خدا دستشو گچ گرفته بودن اوردن رو بروی من گذاشتنش با دیدن دستش ی پوزخند زدم

-ببین اقای محترم من از شما در صورتی شکایت نمیکنم ک شمام از من شکایت نکنی میدونی اگ شکایتم بکنی حق بامنه پس الکی خودتو خسته نکن منم کارای واجب تر از این دارم ک بخوام دنبال تو بلند شم بیام دادگاه امیدوارم درس عبرت خوبی برات شده باشه

بعدم با شیطنت زل زدم بهش قرمز شده بود زیاد خیلی زیاد تا خواست حرفی بزنه عمو گفت :عممو دخترم ارتا ک منو کشت تو بیا ببین چی میگه ...

منم گوشی رو از دست عمو گرفتمو گفتم باشه عمو خودم جوابشو میدم بعدم ریجکت کردم گوشیو

پسره با همون قرمزیش فهمید همه چی بر ضررشه گفت:کجا رو باید امضا کنم ؟

ی خنده محوی اومد رو صورتم ایول ب تو خودت فهمیدی در حدی نیستی ک بخوای با ایدا در بیفتی چشامو یکم تنگ کردم ولی بنده خدا بد زدم رو دستش دوستاش کجان؟اگ مث این ابجی داداشای ما باشن ک کولاکن ....حالا از ارمان وعرفان ک نمیشه انتظاری داشت ولی اونا ک میتونستن حداقل ی دادی بی دادی چیزی...

اقای تهرانی صغیر بلند شدن رفتن بیرون تو تمام این مدت انگار داشت فیلم سینمایی با غرور میدید البته تو گوشیشااااااااااا نامرد فک کنم میخواست بگه منم دارم خخخخخخخ

اقای تهرانی کبیر گفت:دخترم بیا شما هم اینجا رو امضا کن

رفتم خیلی خساستم رو گذاشتم کنار وبراشون دو تا امضا زدم

رو کردم سمت عمو:عمو میشه من برم؟

-نه عزیزم وایستا با هم بریم

-نه عمو بهتون زحمت نمیدم با اجازه تون من میرم

-پس بیا این سوییچ ماشینو بگیر برو خونه ما اولم برو بیمارستان من این جا زیاد کار دارم

-باشه ممنون ولی من میرم خونه خودمون میدم ماشینو براتون احمد اقا بیاره

-باشه عزیزم برو خدا ب همرات

از در زدم بیرون ب پلیور تو دستم نگاه کردم اه لعنتی ....

رفتم تو ماشین خیلی خسته ام خیلی هنوز فک کنم ساعت شیش ایناس سرمو گذاشتم رو فرمون احساس بدی داشتم ی جورایی حالت تهوع سریع پیاده شدمو هر چی تو معده ام داشتم ونداشتم عق زدم تو سطل اشغال اه لعنتی دیگ جونی برام نموند ه بود ک بلند شم سرپا چ برسه ب اینکه برم رانندگی هم بکنم دیگ واقعا معده ام خالی شده بود وچیزی برای عق زدن نداشتم ولی هنوزم عق میزم کل این دیواره معدم میسوخت دستم رو گرفتم ب معده ام وخودمو مچاله کردم یهو ی سایه از پشت دیدم برگشتم سمت سایه ک دیدم هیچ کس نیست دوباره عقم اومد برگشتم ک سمت سطل اشغال ک دیدم یکی جلومه ی جیغ نسبتا ماورا البنفش زدم و دیگ نفهمیدم چی شد کم کم همه چیز تار شد وسیاه  ب سیاهی شببببببببب


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط :saedeh rezaie | لينک ثابت |شنبه 25 بهمن 1393برچسب:,|



موضوعات

لینک دوستان

ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان man mineviisam و آدرس manminevisam.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

بهمن 1393


نویسنده وبلاگ :

saedeh rezaie

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:






Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com